من و تنهایی
|
||
چهار شنبه 8 آبان 1392برچسب:, :: 14:24 :: نويسنده : من
این نوشته رو چون دیدم جالبه گذاشتم.از وبلاگ آقای شعبانعلی کپی کردم.
بترس از اینکه علمی که تو را می آموزانند، نه راهی به سوی روشنایی، که توجیهی برای تاریکی باشد. بترس از اینکه صدای تشویق آنان که در پشت تو می دوند، صدای فریاد و فرو افتادن آنها که در پیش تو می روند را در خود گم کند. بترس از اینکه جنگیدن با نیزه را در میدانی که تانک ها راه می روند، برای تو با عنوان «شیوه ی نبرد برابر»، تقدیس کنند… بترس از روزی که مردم، چنان از سیاست و قدرت دلسرد شوند که جایگاه سیاست و قدرت، برای نامردمان، آماده و خالی بماند. بترس از مشکلاتی که چنان بزرگ و عمیق می نمایند، که جرأت تفکر و چاره اندیشی را از تو میگیرند. بترس٫ از اینکه وقتت به حرف زدن از کسانی بگذرد که خود حرفی برای زدن ندارند… بترس از آن روز که «آنچه دیگران به دست آورده اند» بیشتر از «آنچه خود از دست می دهی» دغدغه ات شود. بترس٫ از هر پیوند محبتی که در زندگیت گسسته میشود بترس٫ چرا که هر یک، زخمی بر روح تو بر جای میگذارد که تا آخرین لحظه ی زندگی، با تو همراه می ماند. بترس از تمام «دوستت دارم» هایی که نگفته ای و فرصتی برایشان باقی نمانده است.
به اتفاقهای بدی که نیفتاده اند بخند. به روزهای خوبی که گذشته اند بخند. به آنها که به رویاهایت میخندند، بخند. بخند. حتی گاهی به مهمترین اصول تغییر ناپذیر زندگیت بخند. بگذار در خاطرت بماند که هیچ اصلی تغییر ناپذیر نیست. مردمان با خود می اندیشند، جدیت نشانه ی قدرت است. اما بدان که اوج قدرت را در هنگام خندیدن تجربه خواهی کرد. و آخرین حرفم اینکه اگر… اگر کسی آنقدر شجاع بود که با وجود مخالفت تمامی جمع، حقیقتی را – هر چند آرام – بر زبان آورد، تو در حمایت از او بایست و فریاد کن. ترجیح میدهم حقیقت گوی شکست خورده ی میدانها باشی تا پیروز خاموش گفتگوها… نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید پيوندها
تبادل لینک
هوشمند |
||
|