من و تنهایی
|
||
امروز قراره برام(تاکید میکنم برام)از شهرستان مهمون بیاد.احساس بدی دارم.آخه حسابی گرفتار هستم.صبح تا شب باید دنبال کارام باشم.اونقدی که تو این هفته مراسم عروسی تو یه شهر دیگه داریم ولی نمیتونم برم.حالا این وسط مهمون هم بیاد.میشه غوز بالا غوز.گیج هستم.نمیدونم باید چیکار کنم.جالب اینجاست که بقیه افراد خونه هم باید مراسم عروسی برن.اونوقت من میمونم و من.این روزا وام هم چیز بدی شده.البته برا ما.یک قسط عقب میافته شروع میکنن به ضامن زنگ زدن.ضامن طفلکی هم فکر میکنه صد تا قسط عقب افتاده که تازه بهش زنگ زدن.دوست دارم امروز و فردا زودتر بگذره.پس فردا هم مالی نیست.عمرمون همینجوری میگذره. نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید پيوندها
تبادل لینک
هوشمند |
||
|